امسال، نو بهار نداریم هموطن!
غم ریخته به دامن این خاکِ خستهتن
سیلاب برده خوشکُنَکی را که داشتیم
از ریشه کنده تاکبُنی را که کاشتیم
بیچارهتر شدیم از آنی که بوده ایم
زیرا هنوز، مثل هوا توده توده ایم
ترسیده ایم مثل سگ از سایه هایمان!
از این جهت نکرده فِلاکت، رهایمان.
خامیست که به گردن تقدیر افکنیم
جانی که بیصدا همهی عمر میکَنیم
باران و برف و زله را بی خیال شو
آماده ی جواب به چندین سٶال شو
تا کی دعا و نذر برای نجات خویش؟
تا کی به کام مردم مظلوم، نوش نیش؟
مسٶول این فجایع بیحدّ و مرز کیست؟
آیا کسی مراقبِ این خاکِ سرخ نیست؟.
ای هموطن، بلند شو از خوابِ نیمروز
شااااید امید هست به آزادیاَت هنوز!
#زهرا_موسی_پور_فومنی
گفتی به تو وابسته نباشم ای دوست
ترسیدی و ترساند مرا افکارت
من عاشق و تو غرق ت بودی
هرگز نشد آگاه شوم از کارت
با سفسطه و مغلطه طردم کردی
از مأمنِ آرامگر آغوشت
ای کاش کمی لحن خدا می پیچید
در محفظه ی نا شنوای گوشَت
از عشق که می گفتم و می خندیدی
تصویر مرا حسّ بدی می فرسود
من پیر شدم تا تو بفهمی حرفم_
معنای صمیمانه ی اشعارم بود
افسوس که هرگز نتوانستم در
قلبت بنشینم و بمانی با من
منحوس ترین طالعِ عالم بودی
در بخت غریبانه و کور این زن
#زهرا_موسی_پور_فومنی
بیزارم از خودم که کنار تو نیستم
سر مستم از شراب و. خمار تو نیستم
بیزارم از خودم، منِ پاییزِ چار فصل
از این که گریهنازِ بهار تو نیستم
بیزار از منی که در آماجِ اضطرار
آتش به اختیارِ قرار تو نیستم
یا موقعی که برزخ و تنها نشستهای
در ازدحامِ هَمهَمه. غارِ تو نیستم
محکوم میشوم به قِصاصی بدون عفو
در صحنِ عشق، چون که نگار تو نیستم
آزادیاَم برای من از حَصر بدتر است
وقتی میان بیشه، شکار تو نیستم.
زهرا موسی پور فومنی
می خواستم ادامه دهم خود را
اندیشهای که کهنه نمیشد را
دفترچهای پر از رقم و کُد را
بنیانگذار گریهی بیخود را!
می خواستم ولی نتوانستم
ترجیح دادم از همه باشم گم
با گونی پر از هوسِ گندم!
گردو شوم که نشکندم با دم
در بازی اتل متلِ مردم
ترجیح دادم و عملش کردم
از روزه های بی سحری رفتم
تا گاتهای سبکِ دری رفتم!
با بُتّه جقّهی قجری رفتم
ودکای روس را تگری رفتم
رفتم که جا نمانم از آدمها
توی رحم، جنین مرا کشتند
امّیدِ آخرین مرا کشتند
با طرحِ شَک، یقین مرا کشتند
اصواتِ دلنشین مرا کشتند.
شعر و ترانه هام ولی هستند.
از بود تا نمودِ جهان گفتم
با فلسفه به حدّ توان گفتم
تا سطحِ استفان و رِنان گفتم
بی کارکردِ دست و زبان گفتم.
دیدم سرودهاَم، همه طامات است
زهرا موسی پور فومنی
@morakkabeharakat
درباره این سایت