می خواستم ادامه دهم خود را
اندیشهای که کهنه نمیشد را
دفترچهای پر از رقم و کُد را
بنیانگذار گریهی بیخود را!
می خواستم ولی نتوانستم
ترجیح دادم از همه باشم گم
با گونی پر از هوسِ گندم!
گردو شوم که نشکندم با دم
در بازی اتل متلِ مردم
ترجیح دادم و عملش کردم
از روزه های بی سحری رفتم
تا گاتهای سبکِ دری رفتم!
با بُتّه جقّهی قجری رفتم
ودکای روس را تگری رفتم
رفتم که جا نمانم از آدمها
توی رحم، جنین مرا کشتند
امّیدِ آخرین مرا کشتند
با طرحِ شَک، یقین مرا کشتند
اصواتِ دلنشین مرا کشتند.
شعر و ترانه هام ولی هستند.
از بود تا نمودِ جهان گفتم
با فلسفه به حدّ توان گفتم
تا سطحِ استفان و رِنان گفتم
بی کارکردِ دست و زبان گفتم.
دیدم سرودهاَم، همه طامات است
زهرا موسی پور فومنی
@morakkabeharakat
درباره این سایت