گفتی به تو وابسته نباشم ای دوست
ترسیدی و ترساند مرا افکارت
من عاشق و تو غرق ت بودی
هرگز نشد آگاه شوم از کارت
با سفسطه و مغلطه طردم کردی
از مأمنِ آرامگر آغوشت
ای کاش کمی لحن خدا می پیچید
در محفظه ی نا شنوای گوشَت
از عشق که می گفتم و می خندیدی
تصویر مرا حسّ بدی می فرسود
من پیر شدم تا تو بفهمی حرفم_
معنای صمیمانه ی اشعارم بود
افسوس که هرگز نتوانستم در
قلبت بنشینم و بمانی با من
منحوس ترین طالعِ عالم بودی
در بخت غریبانه و کور این زن
#زهرا_موسی_پور_فومنی
درباره این سایت